#به_قلم_خودم
بوی عید از لابلای شاخه سار سفید پوش زمستانیمان به مشام می رسد و لحظاتمان را طنین نغمه های بهاری پر کرده …
کوچه پس کوچه های شهرمان حالوهوای بهاری گرفته و اما…..
خوب که نظاره کنی در شلوغی بازار فراموشیمان
…..
چشمهایت به سوی چهره درهم شکسته کودکان کار گشوده می شود …..
به دیدگانش که خیره شوی قطرات پر از حسرت آرزوهای کودکانه اش را خواهی دید ….
فریاد بی صدایش خیابان های شهرمان را پر کرده است …..
کودکانی که روزگار آخرالزمان دلهای کوچکشان را لگدمال کرده است وما ……
چشمانمان رابروی قلبهای شکسته شان بسته ایم …..
بخشندگیمان هنوز آنقدر زیبا نشده است که دنیای کودکانه، بچه های کار را رنگو بوی خوشبختی بزنیم و دلهای کوچکشان را با نسیم بهاری بخششمان بنوازیم
ای شیعیان حیدری …..
گاهی خدا می خواهد با دستان پر از سخاوتمان دست دیگر بندگانش را بگیرد …..
و وقتی دستی را به یاری می گیری ،بدان که دست دیگرت در دست خداست ….
اینک باید بپاخیزیم و گامهای پر از مهرمان را دنبال کنیم و به رسم عاشقی ….
دستان پراز سخاوتمان را بر چهره های غبار گرفته خسته شان بکشیمو به سوی بلندای بخشندگی روانه شویم ……
و به اندازه عشقمان ببخشیم ….
چرا که بخشش هر کس به اندازه عشق نهفته در دل اوست …….