#به_قلم_خودم
#دختر_هم_دخترای_قدیم
به قول مادر شوهرم دخترم دخترای قدیم.
یک وقت فکر نکنی این حرفو به حساب مادر شوهر بودنش می زنه ،نه اصلا اینجور نیست ?
وگرنه هر کسی که ندونه ، شما که خوب می دونید نمونه عروس حاج خانم کم پیدا میشه ?
جونم براتون بگه که ما هم از اون خانواده های به شدت سنتی هستیم توی خانواده ما تا بوده همین بوده که مادر خانواده دائم تو گوشمون می خوند که دختر باید سنگین و رنگین باشه?
آهسته بره آهسته بیاد …..
یادمه مامان بزرگم می گفت چه معنا داره دختر تو کوچه و خیابون نیشش تا بنا گوشش باز باشه ?
یادش بخیر اون روزها چادر گل دار ماماندوزم رو سر می کردم و با دختر همسایه توی کوچه بازی می کردم ته دلم به خاطر چادری که سرم بود خوشحال بودم که منم دارم بزرگ میشم یواشکی دور از چشم مامان می رفتم کفشهای پاشنه دارشو پام می کردم و روی حیاط خونه راه می رفتم همه فکرم این بود که منم دارم بزرگ میشم یک روز مثل مامان از این کفشها می پوشم و میرم خرید .
یک بار هم یادمه کفش های بابامو پوشیدم اما چشمتون روز بد نبینه نقش بر زمین شدم و دستم شکست دیگه از همون وقت بود که پامو توی کفش بزرگترا نکردم ?
ولا دوره زمونه هم عوض شده به قول حاج خانم قدیم ندیما دخترا تحملشون بیشتر بود می نشستند توی خونه و این وظیفه مادر خونه بود که راه بیفته توی محله و از خوبیهای داشته و نداشته دخترش به خانم های همسایه تعریف کنه ، بعدشم با یک دیگ آش نذری فن اخر رو اجرا کنه و دختر شاخه نباتشونو با یک کاسه آش راهی خونه بخت کنه ??
به قلم: شهاب الدینی
آخرین نظرات