#به_قلم_خودم
مدتی بود که از یکنواختی زندگی شهر نشینی خسته شده بودم تا اینکه یکی از دوستانم پیشنهاد حضور در اردوی جهادی را به من داد، با دلی مملو از اشتیاق به سوی مردم روستا راهی شدم، در این میان چهره درهم شکسته ی پیرمردکرو لالی را دیدم که سالیان سال چوپانی میکرد، اما با وجود کهولت سن ، لبخندی دلنشین به لب داشت .
از مردم روستا جویای احوالش شدم، مردم از تنهای و بی کسی چوپان برایم گفتند، اما سوالی ذهنم را درگیر خودش کرده بود ، چگونه میشود که مردی با وجود سختی ها و مشکلات زندگی اینگونه سرزنده بماند و همچون کوه در برابر سیل مشکلات ایستادگی کند ؟
پاسخ سوالم را در نوع رفتار چوپان یافتم ، مردی که به کمترین های زندگی خود قانع بود و محبت های خود به دیگران را کم می دید اما در مقابل کوچکترین محبتی را لطفی بزرگ می دانست .
وقتی به زندگی خودمی اندیشم از خودم این سوال را می پرسم ، که ما هم اگر روزی نعمتهای مثل گوش و زبان را از دست بدهیم آیا می توانیم لحظه ای مثل این چوپان ، زندگی را زیبا ببینیم ؟
به قلم:شهاب الدینی
آخرین نظرات