موضوع: "صفات الهی"
#تولیدی
#به_قلم_خودم
چه زیباست دنیای پاک کودکانه و چه دور است از دنیای خاکی ما ، فرسنگها فاصله داردبا سرزمین قلب های یخی آدم بزرگها .
بچه ها را دوست دارم نه برای اینکه دلی را نمی رنجانند بلکه برای مهربانی بی دلیلشان ،قلب پاکو شفافشان ، هرچقدر هم بد باشیم دلهای کوچکشان غبار کینه برنمی دارد .
چه می شد روزی ما هم به عالم کودکیمان باز می گشتیم و دیگر غم داشته ها و نداشته هایمان را نمی خوردیم ؟
گاهی باید همچو آنها کودک شد و از بند دیو تاریک زمانه رها شد ، در مکتب کودکانه شان لحظه ای تامل کرد ، درس سادگی و مهربانی را از آنها آموخت و زیباترین ها دنیا را در عالم پراز هیاهوی آنها جستجو کرد .
دستان پراز مهری که با اشتیاق کودکانه خود رنگو بوی زیبایی می زنند می توانند یک سنگ ساده را به الماسی با ارزش تبدیل کنند .
گاهی باید کودک شویم و به دنیای سیاهو سفید بزرگیمان رنگوبوی عاشقی بزنیم .
زیبا ترین دنیای خود را یافته ام …..
بهترین هدیه ای عمرم ، سنگی ساده بود که از دستان آغشته به مهربانی ، کودکی روستایی گرفتم .
به قلم :شهاب الدینی
یک نمره به شما قرض می دهم !
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت ، اما بدون آنکه بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد ، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی. تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته ?
پسرک با خجالت و در حالیکه صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت: خانم معلم چِن ، میشود … میشود یک نمره به من ارفاق کنید؟
خانم چِن با عتاب مادرانهای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟!
این ممکن نیست. من طبق جوابهایی که در برگۀ امتحانت نوشتهای به تو نمره دادهام.
او اضافه کرد : نگران نباش. من که نمیخواهم بخاطر ضعفت در امتحان ، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری.
پسر با صدایی که نشان می داد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم میزند.
خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک میکرد که میخواهند بچههایشان بهترین نمره ها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمیتوانست در برابر بچههای بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند ، نرمش نشان دهد.
اما یک موضوع دیگر هم بود.
او میدانست که کتک خوردن بچهها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمیکند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آنها را از تحصیل باز دارد.
نمیدانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه. او در کار خود جداً اصول را رعایت میکند. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت.
نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس میلرزید و به گریه هم افتاده بود. عاقبت رو به پسرک کرد و گفت: ببین! این پیشنهادم را قبول میکنی یا نه؟
من به ورقهات یک نمره « ارفاق » نمیکنم. فقط میتوانم یک نمره به تو « قرض » بدهم.
تو هم باید در امتحان بعدی 2 برابر آن را ، یعنی 2 نمره ، به من پس بدهی. خوب است؟ پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی 2 نمره به شما پس میدهم.
او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت. از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد ، با دقت زیاد درس میخواند. تا اینکه در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزهای داده شد.
از پسِ آن « درس » که خانم معلم به او داده بود ، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد. او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف میکند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده میشود. زیرا میداند که نمرهای که خانم معلم آن روز به او قرض داد ، سرنوشتش را تغيير داد.
آن پسرک جوان اکنون جزو ده ثروتمند دنیاست … او ” لی کا - شینگ ” رییس بزرگترین کمپانی عرضه کننده محصولات بهداشتی به سراسر جهان است!
مراقب تاثیر تصمیماتمان بر سرنوشت افراد باشیم …!
آخرین نظرات