#تولیدی
#به_قلم_خودم
?فیروزی وجود من….. ?
امروز که در کوچه های قدیمی ات قدم نهاده ام سالهاست که از همراهی با تو می گذرد ،خشت خشت دیوارهای کاهگلی خانه هایت برایم یادآور خاطرات کودکیست……
هیاهوی دنیای کودکی و روزگار پرُ رونق گذشته ات ،چه شدکه مردم تو را رها کردند ؟
جویبار زندگی در تو خشکید و درختان استوارت رو به نابودی رفتند…..
چه شدند آن کودکان ساده دلِ بلندپروازت ؟
چطور دلت آمد آنان را به دستان سرد روزگار بسپاری و بدرقه شان کنی ؟
آبادی ات را فدای پیشرفتشان کردی……
دیگر صدای آن کودکان پراز هیاهو را نمی شنوم.
ولی همچنان میبینم چهره ی در هم شکسته یاران کهنسال دیرینه ات را که تنهایت نگذاشتند و در کوچه های قدیمی ات قدم می نهندو صدای پای خاطراتت را مرور می کنند،از بودن با تو لذت میبرند.
فیروزه من ، این روزها که از ازدحام شهر دلگیر می شوم به مامن پاکو بی آلایشت پناه می آورم و دلتنگی هایم را در هوای صبحگاهی کوچه محله های قدیمی ات ، با قدم نهادن در سایه سار دختان سربه آسمان کشیده ات می زدایم .
معنای زندگی حقیقی را در خشت خشت خانه های کاهگلی ات جستجو کرده ام .
لحظه های زندگی ام ، عاری از آرامش اند چه می شود که همچون گذشته
لحظه هایم را با سکوت پر از معنایت ، آذین ببندی و مرا لحظه ای مهمان خاطرات گذشته پر رونقت کنی و با نسیم دل انگیز نم خاک ، مرا از غصه های زمانه برهانی .
با یادت قلم به دست گرفته ام که از دلتنگی های هایمان برایت بگویم ، آسمان آبی ات ،پرندگان آوازه خوانت و سکوت پُر از معنایت در خاطرم زنده است….
فیروزه وجود من برایم بگو از تنهایی ات…..
✏به قلم:شهاب الدینی