#به_قلم_خودم
امروز اولین روز اقامت ما در مکه مکرمه هست و در این لحظه های آسمانی راهی مسجدالحرام شده ایم ،وقتی به آنجا رسیدیم ورودی حرم پراز کبوتر های عاشقیست که در حرم امن الهی وارد شده اندو با دیدن ما به این طرف و آن طرف راهی می شوند خدای من چه حس عجیبی یعنی دارم خواب می بینم؟؟!!
به سمت ورودی صفا و مروه به راه افتادیم ،گامهای دنیایم مرا به سمت قبله زمینیمان می برد و دلم از شوق وصال می لرزد هر قدم که بر می دارم اشک بیشتری از دیدگانم جاری می شود ،از سالنی طولانی به سمت کعبه در حرکتیم همه همراهانم سفید پوش هستند و سفیدی احراممان مرا به یاد مرگ می اندازد که چه غریبانه دل از دنیای زمینیمان بریده ایم و به سمت حرم الهی در حرکتیم ودر همین لحظه های عجیب ، به یک باره خودم رو در فضایی باز ،یافتم چشمم به یک دیوار سیاهی افتاد که در پشت چند ستون قرار داشت خودم رو گم کرده ام پاهایم دیگر حسی ندارد و نگاهی به اطراف انداختم همه همراهانم به سجده افتاده اند به ناگاه من هم به سجده افتادم صدای گریه همه بلند هستو انگار مهشری بپاست خدایا ،من کجا و اینجا کجا ….
فقط اشک هست که مثل دانه های مروارید بر زمین می ریزد باورش سخته ،من در نزدیکی کعبه هستم و دیدن کعبه به این نزدیکی اتفاق افتاده ….
خدای من در حریم تو وارد شده ام ،دستهای خالی ام را به سمت تو بالا آورده ام و زبان به ذکرت گشوده ام یا رحمان چه بگویم دل کوچکم از این دنیای خاکی بریده ، مرا در آغوش پر از مهرت جای بده …….
آخرین نظرات