#به_قلم_خودم
سردار دلها حاج قاسم ،مالک اشتر دوران شدی
، چه زیباست لحظه ای که به سوی محراب قبله عشق رهسپار شدی و اینک من از پس پنجره های دلتنگی از حال دل غریبم براتان می نویسم.
اما نه سردار دلهای غم دیده، تو به این دنیا آمده بودی، برای شهادت.
چه کسی باورش می شود حاج قاسم و ناامیدی از شهادت چه بگویم که غم دلم بر کاغذ جاری شود. چه زیبا با جسم خاکی در بند زمان ها حرف زدی و اینچنین درد دل گفتی : عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.
عزیزم! من از بیقراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابان ها گذارده ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بستهام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن.
اما نه مگر میشود حاج قاسم و ناامیدی این ناامیدی از شهادت نیست بلکه، بی قراری برای شهادت است.
امید به شهادت نیز در قلم وصیت تو به چشم می خورد زمانی که اینگونه نوشتی : خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی
اما چقدر دور شناختمت از روزی که پر کشیدی حال روزگار بد شده آنقدر بد که دیگر توان تحملمان از دست رفته ، دل تنگم بهانه ای شد که قلم افکارم را بر کاغذ سپید دوست داشتنت بگذارم و از حال دلم برایت بنویسم سردار عزیزم شهرتت را چه عاشقانه در غربت پیچیدی و با رفتنت آتش غمت را در قلبمان شعله ور کردی ، لحظه ای که خونت بر زمین ریخت آسمان دلهایمان بارانی شد و از قطره قطره خونت دریایی از عشق به پا خواست و حاج قاسمهایی را به پا خواست .
حاج قاسم عزیز در نجوای عاشقانه ات با خالق هستی چنین گفتی: باراللهی وجود مرا از عشق خودت لبریز کن .
و چه زیبا لبریز از عشق شدی و با تمام وجود دعوت حق را لبیک گویان راهی شدی ، از لحظه ای که وصیت تو را خواندیم و تو را بهتر شناختیم به دلهای تنگمان وعده دوباره دیدارت را داده ایم چرا که باور داریم شما هم یکی از فرماندهان امام زمان عج هستید و با طلوع صبح امید ، فرج همه ما گشایش خواهد یافت .
چرا که خودت در وصیت نامه ات اینچنین نوشته ای :
وصیت می کنم اسلام را در این برهه که تداعی یافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است، تنها نگذارید. دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و توجه خاص است. در مسائل سیاسی آنجا که بحث اسلام، جمهوری اسلامی، مقدّسات و ولایت فقیه مطرح میشود، این ها رنگ خدا هستند؛ رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.
ای شهید راه حق ، بغض های شکسته ام راه اشک را برایم بسته اند چرا که روح آسمانیم در اسارت دنیای خاکی در بند زمانه است.
نهایت آرزو های خاکیم مرا زمین گیر کرده .
در اعماق دلم در جستجوی عشق به شهادتم .
ای عاشق پرپر شده دریای سرب های سرد ، دخیل آرزوهایم را به مزار نورانیت گره زده ام و در جستجوی هویزه و طلائیه ام …..
حاج قاسم خوب می دانیم که تنها ناراحتی شما در بیان خودتان که در وصیتتان فرمودید این است که : حضرت آیت الله العظمی خامنه ای را خیلی مظلوم و تنها می دیدید. او نیازمند همراهی و کمک ماست و همه حضرات معظّم با بیانتان و دیدارهایشان و حمایت هایشان با ایشان می بایست جامعه را جهت دهند.
ای جوینده راه حق سردار عزیز روسیاهم در محضرت ، دستهای در بندم را به قلب آسمانیت سپرده ام و ترسم آنروز که من هم از شاگردان مکتبت نباشم و به رسم زمانه مان ، بی کس بمیرم .
حاج قاسم عزیزم قول می دهم تا آخرین لحظه ای که نفس در جان دارم از رهبرم حمایت خواهم کرد و نگرانی تو را به دیگران بازگو می کنم .
و اینک من مانده ام و ای کاش های بسیار ،اما ای کاش دروازه شهادت بروی دستانم گشوده شود و پرنده روحم را به آسمان رهایی بسپارم و لبیک گویان به سوی حق روانه شوم و من هم به گردان عاشقان پرپر بپیوندم…..
به قلم : رحیمه شهاب الدینی
آخرین نظرات