#به_قلم_خودم
نم نم باران .
هوای شهرم بارانیست و زمین کویری دلمان آغوش دلتنگی اش را برای دستان نوازشگر باران گشوده و اینک به دلو جانمان روح و روان تازه ای دمیده می شود .
بوی نم خاک از لابه لای کوچه پس کوچه های کاهگلی مان به مشام می رسد ، چه زیباست لحظاتی که نغمه چک چک باران روحم را می نوازد و مرا عاشقانه به سوی محراب عبودیت می خواند اما در این لحظات آسمانی دل بی تابم در فراق صاحبش می لرزد و از چشمان منتظرم دانه های بلورین دلتنگی بر زمین خوشکیده غربتمان می ریزد .
ای معبود من ، صدای پای اجابت می رسد به گوش و نوید پایان جدایی ها دلم را قوتی تازه می بخشد .
بنده خوبی نبوده ام ، شرمگینم که بوی شکر گذاری از دلم به مشام نمی رسد .
برایم بگو ای هستی من ….
باران می بارد اما به حرمت کدامیمان ؟
این رحمت توست که سراسر عالم را فرا گرفته و با قطرات با طراوت کرامتت ،بغض را از دلهای غمدیده می شویی و دل خوشکیده مان را تسکین می دهی .
ای خالق جان .
در این حالو هوا ، همنفس باران شده ام و قاب خیس پنجره خاطره ام را به دستان زلالش سپرده ام و اینچنین بر دلم حک می کنم .
زیر باران خدا باید ،تکثیر شد ….
با یاد رحمت حق از غبار گنه باید ، تطهیر شد .