#تولیدی
#به_قلم_خودم
#خاطرات_بقیع
زائر مدینه بودم و اون روزها آرزوی ورود به بقیع رو داشتم اما نشد .
تنها چیزی که آرومم می کرد این بود که ساعت ها پشت پنجرهای فولادی که بین منو قبر های ائمه معصومم فاصله انداخته بودند ، بایستم و فقط اشک بریزم و نظاره گر غربت امامانم باشم لحظاتی که دلم برای زیارت پر میکشید اما زنجیر های ظلمت مانعم بود.
توی همین نظاره کردن ها بود که کبوتران بقیع منو به یاد کبوتران امام رضا علیه السلام انداختند ولی کبوتران بقیع خیلی غریبانه بر سر قبرها می نشستند و نوک بر زمین می زدند و نجوا می کردند ، انگار که آنها به نیابت از همه زائرانی که دوست داشتند بر قبر های مطهر بقیع بوسه بزنند و آزادانه برای غربت امامان و شهیدان عزیز اسلام گریه کنند ،این کار را انجام می دادند ، کبوترانی که خودشون رو وقف بقیع کرده بودند …
آری ای بقیع نشد که در هوای تربت پاکت پر بگیرم اما بدان که روزی به دست آقا و مولایمان آباد خواهی شد و قبر مخفی زهرایمان را خواهیم یافت و همه بغض های گلوگیرمان را در کنار گمشده مان خواهیم شکست ….
یا رحمان ….
عجل الولیک الفرج
به قلم:شهاب الدینی
آخرین نظرات