#به_قلم_خودم
#کودکانه_های_من
دوران کودکی را هنوز به یاد دارم ،روزهایی که سرشار از انرژی بودم و همه چیز در نظرم زیبا بود .تنها خاطره شیرینی که از اون روزها به یاد دارم در ایام قبل از عید بود که که روزی پدر برایم یک جفت جوراب زیبا خرید ،از نظرم یک جفت جوراب هدیه ای باارزش بود و از هدیه پدر خیلی خوشحال شدم و برای چند ساعتی با جوراب ها بازی کردم ، اما در این میان اصلا دلم نمی آمد آن جوراب ها را بپوشم برای همین تصمیم گرفتم که آنها را در کمد لباسم مخفی کنم که با فرا رسیدن سال جدید من هم مثل دیگر بچه ها جوراب های نو بپوشم آن روزها هر صبح که از خواب بیدار میشدم با عجله به سمت کمد لباسم می رفتم که از وجود جورابهایم مطمئن شوم .سالهاست که از اون روزها می گذرد اما حالا دیگر من اون کودک ساده دل و خیال پرداز نیستم ، اما….. همچنان هر صبحی که از خواب بیدار می شوم و اعضای خانواده ام را در کنارم می بینم و حضور آنها را در کنارم احساس می کنم ، دل لرزانم آرام می گیرد و خدا را برای همه نعمت هایش شکر گذاری می کنم .
به قلم :شهاب الدینی
آخرین نظرات