#به_قلم_خودم
ای ابا محمد …
قوای جوانیتان را دست گرفتید و با دل لبریز از محبتتان چی زیبا درخشیدید …
سرزمین سامرا ، گلستان وجودتان شده است …
عطر زهرایی وجودتان دلگرمیست برای فرزندان حیدری ….
آقای خوبیها ،سن کمتان در زمان شهادت ،گویای دل زخم دیده زهرایتان است …
نشانه ی خنجر زهراگین معتمد زمانه ….
در فکر برچیدن شمایند ،چرا که می ترسند دلهای کینه گرفته از محبت فرزندان حیدر،می سوزد در آتش نفرت روح شیطانی معتمدهای زمانه ….
آقای من می دانستند که زندان ها و اختناقها ،مانع نورافشانی قلب بلوریتان نخواهد بود ….
چرا که ،شیعیان در انتظار دیدارند و تشنه نامه های پنهانی مولایشان ….
معتمدها چه می دانند …..
دوری ها میپروراند، عشق پنهان محمدی را ….
ای ولی خدا ….
شاگردان مکتب عشق در میدان عمل اند و چه زیبا در تلاشند …
نوردیده زهرا….
چه زود عمر بهاریتان به زمستان جدایی مبدل شد !!!!
جانم به فدایتان ای ابو محمد …
جام زهراگین معتمد آتش کشید بر قلب نورانیتان ….
و چه غریبانه ،دستان مردمان آخر الزمان را به دستان مهدی دوران سپردید و چه زیبا ندای پروردگار را لبیک گفتید ….
و رسید روزی که ….
سامرا در غم شهادت پسر فاطمه سیه پوش شد اما ….
دل پر کینه معتمد عباسی آرام نگرفت ….
ناآرام بود که مبادا فرزندی از ابو محمد باقی بماند ،
اما….
اما نمی دانست که خداوند حافظ جان یادگار ابو محمد است ….
و چه غریبان تقسیم کردند اموال آقا را …..
انروزها چه کشید دل داغدیده مادرمان نرجس ؟
غم دلش را درک نکردیم….!!!
چه کشید دل داغدیده اش از کینه های معتمد وچه کرد با غربت روزهای سرد جدایی؟
مادر جان آنروز در کنارت نبودیم که غبار غم از رویتان بشوییم ….
اما امروز به یاد دلتان می گرییم ،و برای دل داغدار فرزندتان دعا می کنیم …..
با این امید که شاید عمرمان کفاف درک حضورش را داشته باشد ….
آخرین نظرات