موضوع: "صفات الهی"
#تولیدی
#به_قلم_خودم
#خاطرات_بقیع
زائر مدینه بودم و اون روزها آرزوی ورود به بقیع رو داشتم اما نشد .
تنها چیزی که آرومم می کرد این بود که ساعت ها پشت پنجرهای فولادی که بین منو قبر های ائمه معصومم فاصله انداخته بودند ، بایستم و فقط اشک بریزم و نظاره گر غربت امامانم باشم لحظاتی که دلم برای زیارت پر میکشید اما زنجیر های ظلمت مانعم بود.
توی همین نظاره کردن ها بود که کبوتران بقیع منو به یاد کبوتران امام رضا علیه السلام انداختند ولی کبوتران بقیع خیلی غریبانه بر سر قبرها می نشستند و نوک بر زمین می زدند و نجوا می کردند ، انگار که آنها به نیابت از همه زائرانی که دوست داشتند بر قبر های مطهر بقیع بوسه بزنند و آزادانه برای غربت امامان و شهیدان عزیز اسلام گریه کنند ،این کار را انجام می دادند ، کبوترانی که خودشون رو وقف بقیع کرده بودند …
آری ای بقیع نشد که در هوای تربت پاکت پر بگیرم اما بدان که روزی به دست آقا و مولایمان آباد خواهی شد و قبر مخفی زهرایمان را خواهیم یافت و همه بغض های گلوگیرمان را در کنار گمشده مان خواهیم شکست ….
یا رحمان ….
عجل الولیک الفرج
به قلم:شهاب الدینی
#تولیدی
#به_قلم_خودم
?فیروزی وجود من….. ?
امروز که در کوچه های قدیمی ات قدم نهاده ام سالهاست که از همراهی با تو می گذرد ،خشت خشت دیوارهای کاهگلی خانه هایت برایم یادآور خاطرات کودکیست……
هیاهوی دنیای کودکی و روزگار پرُ رونق گذشته ات ،چه شدکه مردم تو را رها کردند ؟
جویبار زندگی در تو خشکید و درختان استوارت رو به نابودی رفتند…..
چه شدند آن کودکان ساده دلِ بلندپروازت ؟
چطور دلت آمد آنان را به دستان سرد روزگار بسپاری و بدرقه شان کنی ؟
آبادی ات را فدای پیشرفتشان کردی……
دیگر صدای آن کودکان پراز هیاهو را نمی شنوم.
ولی همچنان میبینم چهره ی در هم شکسته یاران کهنسال دیرینه ات را که تنهایت نگذاشتند و در کوچه های قدیمی ات قدم می نهندو صدای پای خاطراتت را مرور می کنند،از بودن با تو لذت میبرند.
فیروزه من ، این روزها که از ازدحام شهر دلگیر می شوم به مامن پاکو بی آلایشت پناه می آورم و دلتنگی هایم را در هوای صبحگاهی کوچه محله های قدیمی ات ، با قدم نهادن در سایه سار دختان سربه آسمان کشیده ات می زدایم .
معنای زندگی حقیقی را در خشت خشت خانه های کاهگلی ات جستجو کرده ام .
لحظه های زندگی ام ، عاری از آرامش اند چه می شود که همچون گذشته
لحظه هایم را با سکوت پر از معنایت ، آذین ببندی و مرا لحظه ای مهمان خاطرات گذشته پر رونقت کنی و با نسیم دل انگیز نم خاک ، مرا از غصه های زمانه برهانی .
با یادت قلم به دست گرفته ام که از دلتنگی های هایمان برایت بگویم ، آسمان آبی ات ،پرندگان آوازه خوانت و سکوت پُر از معنایت در خاطرم زنده است….
فیروزه وجود من برایم بگو از تنهایی ات…..
✏به قلم:شهاب الدینی
آخرین نظرات