موضوع: "صفات الهی"
سربازآخر باباسید…
نشسته ام پای دردهایت ای نازنین نگار من?سلام حضرت بابا? گفته اند برایت بنویسم… اما نمیدانند درد انتظار و دلتنگی نوشتنی نیست… کشیدنیست…. از بچگی شنیده ام این زمزمه را: الهم عجل لولیک الفرج… ک سالها همچنان ب راه خود ادامه میدهند… و ب اینک ما از نبودن و ندیدن شما دل شکسته ایم توجه نمیکند آقا …پس چرا نمی آیی..؟!!! پس چرا من هنوز نفس میکشم؟!!! پس چرا غرق در لذایذ دنیوی…چشمم را بر روی طولانیتر شدن غیبتت بسته ام؟!!! آیا من واقعا انتظارت را میکشم؟!!! انتظار را یعقوب کشید ک از نبودن یوسفش دیده از دست داد… چشمانی ک یوسفش را نمیدید را دیگر نمیخواست… پس چرا من هنوز از ندیدنت نور دیدگانم را از دست نداده ام؟!! همه اش میگویم یوسف زهرا بیا…بیا… اگر تو برای من یوسفی پس چرا مانند یعقوب در فراغت انقدر اشک نمیریزم ک دیگر نبینم هر چه هست غیر تورا…؟!!! شنیده ام ک این شما هستی ک ب دنبال 313 یوسف گمگشته ات هستی هنوز… شنیده ام ک شما بجای دیدگان پر ز گناه ما اشک میریزی… شنیده ام زیر چشمانت گود شده… حضرت بابا؟!!! چقدرش را برای من از سربازانت جا مانده اشک ریختی؟!!! چقدر پرونده ی پر از گناهم تو را از من ناامید کرده؟!!! آقای نگرانم… آیا تا حالا بعد از نگاه ب پرونده ام سرت را هم تکان داده ای و بگویی: تو دیگر چرا؟! تو ک نمک پرورده ی من و مادرم بوده ای… تو ک در زیر خیمه ی من قد علم کرده ای… تو دیگر چرا؟!!! میدانم آقا جان…همه را خوب میدانم… میدانم ک از جمله آنهایی هستم ک باید ب او گفت: ما را ب خیر تو امید نیست…شرررررر مرسان… ولی شما مانند همیشه لبخند ب لب بر سرم دست نوازش میکشی و میگویی: دخترکم…هر چقدر هم ک ازمن دور شوی و باعث کبودی بیشتر چشمانم شوی باز هم آغوشم ب روی تو باز است… مبادا از بابایت ناامید شوی… من باز هم برایت طلب میکنم از خدا… تجدید نظر در پرونده ات را… آخر بابای محزون و دل شکسته ام.. ب کدامین اعتبار مرا بعد از هربار عهد شکستن…و تو را از یاد بردن ضمانت میکنی و اشک میریزی…؟!!! میگویند مرا عهدیست با جانان…!!!! جان جانان من… این من…دختر کوچک پر از گناهت… چشمانم را ب سوی چشمان کم سویت..باز میکنم و میگویم: تمام راه ظهورت را با گناه بستم.. دروغ گفته ام ک منتظرت هستم… اینجا من دراین هوای سرد نفس میکشم… اینجا من در اوج دلتنگی دلم را باز ب اینک غروب این جمعه دیگر می آیی خوش میکنم… دلخوشی هایم کم نیست… انتظار باید کشید… راستی حضرت بابا میشود دیگر پرونده ی مرا کم مرور کنی؟!!! خودم ب حال خودم گریه میکنم…. دوستت دارم…ای بهترین دلبر من…. ? نامه ای از من دختری از جنس دلتنگی به بابا سید مهربونم ?
#به_قلم_خودم_حرف_دل
سلام مولای من ،یک سال دیگر هم از نبودنتان می گذرد ، این روزها که به نیمه شعبان نزدیک می شوم دلم به یاد شماست .
درد دوری از شما تشدید می شود زمانی که می بینم جشنهای دنیایمان بوی انتظار شما را ندارد ، آقا جان سوالی در ذهن دارم که در این سالهای پی در پی پاسخش را نیافتم ، خودتان پاسخم را بدهید ….
مولا جان ، شب و روز میلادتان کجا می روید که چشمانتان به شادی های آغشته به گناه ما نیفتد ؟
کجا بیابم شما را تا عقده های گلوگیرم را در حضور سبزتان بگشایم .
مولای من هر سالی که می گذرد معنای زمان را بهتر درمیابم ،منی که چشم به این دنیا پر از هیاهو گشودم و خود را در انتظار شما یافتم .
آقای من نیمه شعبان ، دیگر حالو هوای کودکیم را ندارد ، دلم از رسیدن آن شاد نمی شود غمی که بر دل دارم و قلبی که از دوری شما به تنگ آمده .
آقا جان چه کردیم که انتظار را برایمان خواستند؟
دل ما را دریاب که بهانه گیر دوریت شده است .
چطور دلت می آید که تو را نبینم و بروم ،من گنهکار که هیچ ، ولی آقا جان با حرف مردم چه می کنید ؟
روزی که مردم با رفتن من خواهند گفت ،مگر این دلخسته صاحب نداشت که اینگونه غریبانه و منتظر جان داد.
مولای صبورم ، چه می شود که این نیمه شعبان آغازگر حضور سبزتان باشد ….
اللهم عجل الولیک الفرج .
✍ به قلم شهاب الدینی
#به_قلم_خودم
چند کلامی با تو حرف دارم ای نسیم جوانی ، تورا در کاروان پراز هیاهوی روزگار گم کرده ام و در پی ات در حرکتم .
ای بهار زندگانی ،غفلت همراهی با تو مرا سرگرم آرزوهای خاکی ام کرده اما دریغ که هر لحظه از تو دور و دوتر می شوم چرا که دلبسته ام به حیاتی که همیشگی نیست .
ای بهار وجود من بودنت را شاکرم چرا که بهای بودنت به زندگی ام رنگو بویی سرسبزی زده است و نشاط را برایم به ارمغان آورده و مرا به سوی پروردگارم می خواند و چه زیباست لحظه های آذین شده ام با زمزمه های عاشقی ات ، ای معبود من .
حادثه های زمانه و غم های زمینی ام مرا دلتنگ کرده ، ای هستی جان …..
نسیم بندگی ات حالو هوای دلم را می نوازد ، روزهای جوانی ام را با نفس های عاشقانه ات شماره کرده ام و تارو پود عمرم را به دستان سراسر رحمتت سپرده ام .
ای همه امید من ، لحظاتم را با برکت وجودت منور کن و مرا از این گذرگاه خاکی به سوی مسیر سعادت زندگانی روانه کن .
ای طبیب جان های خسته ، دل بی تابم را به تو سپرده ام ، مرحم عشقت را بر زخم های دوری ات بگذار و مرا از دلبستگی های این عالم برهان .
آمین یا رب العالمین …..
✍به قلم :شهاب الدینی
آخرین نظرات