#به_قلم_خودم
?فیروزی وجود من….. ?
امروز که در کوچه های قدیمی ات قدم نهادم 27 بهار از همراهی با تو می گذرد ،خشت خشت دیوارهای کاهگلی خانه هایت برایم یادآور خاطرات کودکیست……
هیاهوی دنیای کودکی و روزگار پرُ رونق گذشته ات ،چه شدکه مردم تو را رها کردند ؟
جویبار زندگی در تو خشکید و درختان استوارت رو به نابودی رفتند…..
چه شدند آن کودکان ساده دلِ بلندپروازت ؟
چطور دلت آمد آنان را به دستان سرد روزگار بسپاری و بدرقه شان کنی ؟
آبادی ات را فدای پیشرفتشان کردی……
دیگر صدای آن کودکان پراز هیاهو را نمی شنوم.
ولی همچنان میبینم چهره ی در هم شکسته یاران کهنسال دیرینه ات را که تنهایت نگذاشتند و در کوچه های قدیمی ات قدم می نهندو صدای پای خاطراتت را مرور می کنند،از بودن با تو لذت میبرند.
آسمان آبی ات ،پرندگان آوازه خوانت و سکوت پُر از معنایت در خاطرم زنده است….
فیروزه وجود من برایم بگو از تنهایی ات…..
سلام
اینجا چقدر قشنگه!!
کدوم نقطه از وطنه؟؟