#به_قلم_خودم
? چشمان انتظار صبح امید ?
سلام مولای من .
آقا جان عصر جمعه هم به پایان رسید چطور به این دیدگانم بگویم که این جمعه پایانگر دوریتان نبود ،مولای من شما که غصه های دل بچه شیعه ها رو میدانید ،مهدی جان شما صبورید ولی می دانید که دل ما تاب ندارد دوریتان روز به روز سخت تر شده شرمنده ایم آقای من …..
این دل برای دیدارتان پر می زند اما قدمی در راهتان بر نمی دارم
شرمگینم از کردارم چه کرده ام برای آمدنتان ؟
مولای من می دانم رو سیاهم ،می دانم غصه مرا می خورید.
اما گاهی فراموشم میشود که شما را دارم تکیه گاه مهربانی که بودنش آرام دلهاست.
گله دارم از حرفهای نامهربان این مردم….
حرفهایی که مرا از امید به دیدار شما غافل کرده حتی در این سختی هم به تکاپو نیفتادم که رونده راهتان باشم کمی بسویتان حرکت کنم و شما را به کلبه ویرانه این دل دعوت کنم ، آقا جان در این لحظات پر از دلتنگی بیایید ….
بیایید و قدم های پر نورتان را بر چشم های منتظرم بگزارید ،چشم های من دگر تاب این انتظار سرد را ندارد……
آخرین نظرات