خانه ورود
در جستجوی عشق به شهادت
ارسال شده در 15 اسفند 1396 توسط مکتب سلیمانی سیرجان در صفات الهی

#به_قلم_خودم

سرداران بی نشان، شهرت را در غربتتان یافتم  که چه زیبا به  سوی محراب قبله عشق رهسپار شده اید  و اینک  من از پس پنجره های دلتنگی از  حال دل غریبم برایتان  می نویسم .

 شهدای راه حق ، بغض های شکسته ام راه اشک را برایم بسته اند چرا که روح آسمانیم در اسارت دنیای خاکی در بند زمانه است.

 نهایت آرزو های خاکیم مرا زمین گیر کرده ، اما دل خسته ام امیدوارست چرا که پرتوی مهرتان کوچه پس کوچه های فراموشیمان را در بر گرفته و آسمان شهرمان از حضور مهاجران غریب سرشار است .

 در اعماق دلم در جستجوی عشق به شهادتم .

ای عاشقان پرپر شده دریای سرب های سرد ، دخیل آرزوهایم را به مزار نورانیتان گره زده ام و در جستجوی هویزه و طلائیه ام …..

سرگردانم بین دوراهی مرگ و شهادت .

ای جویندگان راه حق  روسیاهم در محضرتان ، دستهای در بندم را به قلب های آسمانیتان سپرده ام و ترسم آنروز که شهید راه حق نباشم و به رسم زمانه مان ، بی کس بمیرم .

 ای کاش دروازه شهادت بروی دستانم گشوده شود و پرنده روحم  را به آسمان رهایی بسپارم و لبیک گویان به سوی حق روانه شوم و من هم به گردان عاشقان پرپر بپیوندم…..

در جستجوی عشق به شهادت نظر دهید »
درس بندگی
ارسال شده در 15 اسفند 1396 توسط مکتب سلیمانی سیرجان در صفات الهی

​‍ یکی از سوالاتی که از ابتدای نوجوانی در ذهنم بود، این بود که چرا بعضی اعمال ساده و راحت، ثواب هایی بسیار زیاد و فراتر از حد معمول دارند، مثلا چرا گفته شده که ثواب خواندن سه بار سوره توحید با ثواب یک ختم قرآن برابر است. ❗ 

راستش منطق و حکمت این کار خداوند را درک نمی کردم. مدتی پیش پای منبر یکی از روحانیون گرامی پاسخی بسیار زیبا برای این سوال یافتم که در قالب خاطره ای از کودکی های آن روحانی مطرح شده بود.
ایشان می گفت: “بچه تر که بودم، شیطنت هایم بیشتر از امروز بود. یک روز شیشه این همسایه را می شکستم و فردا، سر پسر همسایه دیگر را. یک روز صبح، عمویم که از کارهایم عاصی شده بود؛ صدایم زد و پیشنهاد داد با پولی که می دهد، کاری اقتصادی دست و پا کنم. پیشنهاد خودش فروختن بیسکوئیت به بچه های محل بود.

من هم از خدا خواسته، پولها را از عمو گرفتم و از عمده فروشی، ده بیست تایی بیسکوئیت خریدم. یک جعبه چوبی میوه هم سرو ته شد و سر کوچه خودمان که از قضا گلوگاه محل نیز محسوب می شد،

? اولین دکان بیسکوئیت فروشی من پا گرفت.

اولین روز، کسب و کار تعریفی نداشت و بیشتر وقت من به بطالت گذشت. بچه ده ساله ای را در نظر بگیرید که از صبح تا ظهر جلوی ده بیسکوئیت بنشیند و گرسنه شود. طبیعی است که شیطان در جلدش برود و به بیسکوئیت ها دست درازی کند.

ظهر که شد، پدر از سر کار آمد و با دیدن من، که نان آور خانه شده بودم، خندید. نزدیک آمد و پرسید که چه می کنم و از صبح، چقدر کاسب بوده ام. من هم گفتم بیسکوئیت را خریده ام سه تومن و می فروشم پنج تومن. دروغ می گفتم. خریده بودم پانزده ریال و می فروختم دو تومن. پدر با شنیدن این حرف گفت: خوب یکی هم به ما بده. من هم زرنگی کردم و بیسکوئیتی که ازصبح به آن نوک زده بودم را به دستش دادم. پدر بیسکوئیت را زیر و رو کرد. ظاهراً می خواست چیزی بگوید، اما نگفت.

دست دیگرش را در جیب فرو برد و یک ده تومنی بیرون آورد و به من داد. من ایستادم و جیبهایم را گشتم و دست آخر گفتم: پنج تومنی ندارم که بقیه پول را پس بدهم. پدر هم گفت: اشکال ندارد؛ بعداً با هم حساب می کنیم. و این بعداً هرگز نرسید. تا عصر، پشت دکانم بودم و پس از آن به خانه رفتم و بیسکوئیتی که به پدر فروخته بودم را از سر طاقچه برداشتم و خوردم.

امروز که من پدر شده ام و پسری دارم که شیطنت می کند؛ فهمیده ام که آن روزها، پدر قیمت بیسکوئیت را می دانست؛ می دانست که بیسکوئیت را دو تومن می فروشم؛ می دانست که پنج تومنی دارم که پولش را پس بدهم؛ می دانست که بیسکوئیت نوک زده را به او انداخته ام؛ و می دانست که بیسکوئیت را خودم خواهم خورد. و من امروز فهمیده ام که پولی که عمو به من داد را پدر داده بود؛ فهمیده ام که این بازی برای این بود که من دست از «خبط و خطا» بردارم و آدم شوم؛

فهمیده ام که پدر به دنبال «راه انداختن» من بود.”
? آری، اینجا بود که فهمیدم خداوند نیز قیمت و ارزش کارهای اندک ما را خوب می داند، خوب می داند سه بار خواندن سوره توحید با ختم کل قرآن فرق دارد، خوب می داند یک درهم صدقه در ماه رمضان با هزار درهم صدقه فرق دارد، خوب می داند روزه گرفتن در پنجشنبه اول و وسط و آخر ماه با روزه گرفتن در تمام روزهای ماه فرق دارد، ولی ثواب آنها را برای ما یکی می کند تا امثال من که از لحاظ معنوی یک بچه شیطان و خطاکار به حساب می آییم،دست از «خبط و خطا» برداریم و آدم شویم. می خواهد حداقل ما را راه بیندازد تا کم کم با پاک شدن دلمان، مزه عبادت و لذت مناجات، ما را خودبخود در نیمه های شب بیدار کند و به پای سجاده بکشاند.
? و هر گاه بندگان من، از تو درباره من بپرسند، [بگو] من نزدیکم، و دعاى دعاکننده را- به هنگامى که مرا بخواند- اجابت می‏کنم، پس [آنان‏] باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند، باشد که راه یابند.

البقرة آیه 186

داستان زیبا درس بندگی نظر دهید »
نزدیکی و دوری از خداوند
ارسال شده در 12 اسفند 1396 توسط مکتب سلیمانی سیرجان در صفات الهی

خداوند عزوجل می فرماید :اگر بر بنده ام که مومن است تنگ گیرم ،غمگین شود ،در صورتی که این تنگی او را به من نزدیک تر سازد .

واگر بر بنده ی مومنم وسعت دهم ؛شادمان گردد،در صورتی که آن وسعت او را از من دورتر می کند .

نظر دهید »
کتاب زندگی
ارسال شده در 12 اسفند 1396 توسط مکتب سلیمانی سیرجان در صفات الهی

خوابیده بودم .

در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم .روزهای سپری شده ی عمرم را برگ برگ مرور کردم .

به هر روز که نگاه کردم در کنارش دو جفت جای پا دیدم ،یکی مال من و یکیمال خدا بود .

جلوتر رفتم و باز روزهای سپری شده را می دیدم ؛اما در کنار بعضی برگ ها ،فقط یک جای پابود .نگاه کردم دیدم ان روزها سخت ترین روزهای زندگی ام بودند .روزهایی همراه با تلخی ها،ترس،دردها و بیچارگی ها با ناراحتی به خدا گفتم : خدایاگفتی که مرا رها نمی کنی و هرگز تنهایم نمی گذاری و من با اعتماد پذیرفتم که زندگی کنم!چگونه شد که در این سخت ترین روزهای زندگی ،مرا با رنج ها ،مصیبت ها و گرفتاری ها رها کردی ؟

خداوند با مهربانی گفت :من گفتم که همراهت خواهم بود در روز و شب ،در تلخی و شادی،در گرفتاری و خوش بختی .به قول خود وفا کردم و هرگز تنها نگذاشتم و رهایت نکردم.حتی برای چند لحظه .آن جای پا که در آن روزهای سخت می بینی ،مال من است وقتی که تورا در گرفتاری ها و تنهایی ها بالا گرفته بودم .

همیشه رد پای تو کنار رد پای من !

نظر دهید »
تو از تبار فاطمه ای مادر جان 
ارسال شده در 12 اسفند 1396 توسط مکتب سلیمانی سیرجان در صفات الهی

​

#به_قلم_خودم
?تو از تبار فاطمه ای مادر جان?

با آغوش تو آشنایم ،سالهاست که بودنت را در کنارم احساس می کنم و دلم را به مهر مادرانه ات بسته ام .

گلواژه های عاشقانه ام به سوی قلب تو پر میکشد  که تنها دغدغه زندگی ام تویی.

چه زود قد کشیدم در برابر دیدگانت اما ای همه هستی من ،توچه آرام خمیده شدی و من پژمرده شدنت را ندیدم .برایم از حالت بگو ، از دردهای پنهان وجودت ….

چه روزهایی که همه دلنگرانی ها و دردهایم را به سوی تو آوردم و مامن گرم دستهایت ، قلب لرزانم را در آغوش کشید و آرامش را به من هدیه کرد .

ای بهترین واژه زندگانی ،بوی چادر نمازت هنوز در خاطرم باقیست که چه زیبا مسیر بندگی را به من آموختی ،ایمانم بهایست که از دعای مادرانه توست.

گلواژه های مهربانی را در اشکهایت یافتم و چه زیبا شقایق دسهای صبورت ، بدرقه گامهای لرزان دنیایی ام شد .

غزل مادرانه ات محراب آرزوهایم را آذین نمود و دریای بی دریغ مهربانی ات سراسر زندگانی ام را فراگرفت اما من ،با نامهربانی ام بارها تورا آزردم.

توتکیه گاه خستگی هایم بودی و من ،در لحظات تنهایی در کنارت نبوده ام .

سنگ صبور من بوده ای و من غمخوارت نبوده ام ،حلالم کن ای مادر .

بهشت هم برای قلب عاشقت کم است چرا که تو ،خود ایثاری و از تبار فاطمه ای .

تو از تبار فاطمه ای نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 89
  • 90
  • 91
  • 92
  • ...
  • 93
  • ...
  • 94
  • 95
  • 96
  • ...
  • 97
  • ...
  • 98
  • 99
  • 100

آخرین مطالب

  • اذن دخول
  • جوان فلسطینی
  • شهادت حضرت زهرا (س)
  • هفته کتاب و کتابخوانی
  • جشن روز دختر 
  • پرستار
  • سه اصل مهم در هدفگذاری
  • نسیم جوانی
  • وداع با رمضان
  • آشتی با مادر شوهر

آخرین نظرات

  • مکتب سلیمانی سیرجان  
    • چشم انتظار صبح امید
    در مهارت ارتباط موثر
  • صبح انتظار  
    • صبح انتظار
    در مهارت ارتباط موثر
  • مکتب سلیمانی سیرجان  
    • چشم انتظار صبح امید
    در عاشقانه های پائیزی
  • شمیم  
    • شمیم تکه های ناب
    در عاشقانه های پائیزی
  • maryam  
    • http://paeiz.kowsarblog.ir>
    در رهبرانه
  • زكي زاده  
    • مائده
    در نیاز به محبت 
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در لبیک یا حیدر 
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در دختران چادری 
  •  
    • وبلاگ مدرسه علمیه کوثر
    • تازه های کوثر
    در چشم انتظار صبح امید 
  •  
    • سعادت به نام تو...
    در گذرگاه سرنوشت
  • مکتب سلیمانی سیرجان  
    • چشم انتظار صبح امید
    در گذرگاه سرنوشت
  • عابدی  
    • زینبیه ایوان
    در گذرگاه سرنوشت
  • مکتب سلیمانی سیرجان  
    • چشم انتظار صبح امید
    در گذرگاه سرنوشت
  • زكي زاده  
    • مائده
    در حجامت
  • سونیا سجادی  
    • انارستـان
    در گذرگاه سرنوشت
  • پشتیبانی کوثر بلاگ  
    • ₪ آموزش وبلاگ نویسی و پشتیبانی کوثر بلاگ ₪
    • فراخوان ها و مسابقات کوثر بلاگ
    در گذرگاه سرنوشت
  •  
    • وبلاگ مدرسه علمیه کوثر
    • تازه های کوثر
    در حسین زمان 
  • پشتیبانی کوثر بلاگ  
    • ₪ آموزش وبلاگ نویسی و پشتیبانی کوثر بلاگ ₪
    • فراخوان ها و مسابقات کوثر بلاگ
    در حسین زمان 
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در حسین زمان 
  • مکتب سلیمانی سیرجان  
    • چشم انتظار صبح امید
    در گرانی در بیان امیرالمومنین

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

چشم انتظار صبح امید

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • غربت فاطمه
  • صفات الهی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار

  • امروز: 29
  • دیروز: 28
  • 7 روز قبل: 214
  • 1 ماه قبل: 2846
  • کل بازدیدها: 77985

آمار بازدید

  • یا صاحب الزمان ادرکنی مولاجان 
  • یاد خدا 
  • آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد 
  • مادر 
  • داستان انار و شهریور ....

مطالب با رتبه بالا

  • نسیم سپید بال  (5.00)
  • یاد خدا  (5.00)
  • رهگذر جوانی  (5.00)
  • روایت زیبا از شهدا  (5.00)
  • گوهر های خزانه آسمان عشق  (5.00)

بهترین وبلاگ ها

  • نورفشان
  • فرهنگی
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور
  • نخلستان
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان